گریه کنم ؟
برم دوش بگیرم؟
خاطره هامو ثبت کنم ؟؟
برم رمان باورم کن بخونم و از سوتی های انید ریسه برم و هی بیشتر از شروین خوشم بیاد
برم بخوابم؟؟
اهنگ های جدیدمو گوش بدم که اصلا باهاشون احساس نزدیکی ندارم ولی خب باید از اهنگ های قدیمیم دست بکشم
واسه تجدید روحیه و قوا باید اهنگ های جدید امتحان کنم میدونم باید از این افسردگی درام ولی اخه چجوری
دلم میخواست شال و کلاه کنم برم تو شهرک واسه خودم بچرخم
از نوشته های کلاسیک حالم بهم میخوره
از دین
از چیز های اتئیستی
از خریت و جهل مردم
از خودم که دوماه و نیمه خودمو با این چیزا ازار میدم و عمرمو تلف میکنم، از این مود دارکم از اینکه وبم پر از نق و نوق و انرژی منفی
از این بی هدفی و استرس دائمی که دارم
از این که میفهم از اینکه میدونم باید برم بگردم باید برم بفهمم لمس کنم باید برم حقیقتو کشف کنم
همین الان با نوشتن این ها میخوام بزنم زیر گریه
حس میکنم روحم خیلی سنگینه حس میکنم خیلی زندگی هارو زندگی کردم میفهمی ؟
دلم واسه خاله این ها تنگ شده دلم واسه دوباره دورهم جمع شدن
برای یه شب دیگه با مهسا و حدیث تو خونه مادربزرگه با ساندویچ پرملات حدیث که توش پر شده سویس المانی و کوکتل و خیارشور و کاهو و پنیر و سس های مختلف که با هر گاز یکیشونو امتحان میکنیم و یه بطری بزرگ نوشابه مشکی
دور لپ تاب جمع شدیم ،پنجره بزرگ اتاق مهسا بازه و یه باد خنک بزرگه میپیچه داخل اتاق با اینکه اواخر بهاره
لامپ و شبخواب اتاق خاموشه و تنها نور اتاق ریسه رنگی رو سقف اتاق مهساست
همه دراز کشیدیم زیر پتوهامون ور دل هم جلو لپ تاپ و کارتون اقای لینکن رو میبینم
امروز عکس تولد خاله فهیمه و زینبو دیدم چقدر حالشون بهتره چقدر قیافه هاشون باز شده چقد شادن ایشالله که همیشه دلشون شاده
الان بوی قورمه سبزی که عمه پخته و بقل دست متینه دماغمو پر کرده هییی
نوشتن حالمو بهتر میکنه، الان دلم میخواد خودمو بندازم تو بغل یکی بزنم زیر گریه و اونقدر گریه کنم تا حالم بهتر شه
اونم محکم بغلم کنه ، پشتمو نوازش کنه و هیچی نگه فقط به حرفام گوش بده و بگه همه چی درست میشه اشکال نداره تو از پسش برمیاد
وبلاگ ها خیلی بهترن از شبکه های اجتماعی دیگه خیلی بهتر....