رها دختر ازادی...🌈

می خواییم با هم دنیا رو نجات بدیم با رویاهامون با باورهامون خلاصه که ما قهرمانیم

رها دختر ازادی...🌈

می خواییم با هم دنیا رو نجات بدیم با رویاهامون با باورهامون خلاصه که ما قهرمانیم

رها دختر ازادی...🌈

رها هستم ، جنگجوی رویاها🦸🏾‍♀️🥰
به وب وی خوش امدی ای غریبه😛
خخخخخخخخخخ🦒🌈

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۳ آذر ۹۹، ۱۷:۰۹ - هیچکس ...
    هیچ
  • ۱۴ آذر ۹۹، ۲۳:۵۸ - 𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×
    🍊♡

من تنهام

دوست و رفیق زیادی ندارم

کسایی که نزدیکمن می دونن

اینکه میگم تنهام معنیش این نیست که هیچکیو ندارم معنیش اینه تو خودم تنهام نمیدونم توی خودمو واسه کی میتونم باز کنم ؟؟

نمی دونم درون خودمو چجوری و واسه کی می تونم بریزم بیرون

چون احساس میکنم کسی نمیفهمتش!

احساس میکنم کسی درکش نمیکنه

احساس میکنم شاید مسخره شم

احساس میکنم شاید عصبانی شن

احساس میکنم...... شاید تنها تر شم

احساس میکنم

منم احساس میکنم

درسته احساساتی نیستم ولی احساس میکنم!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۹ ، ۱۸:۰۵
رها دختر ازادی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۷:۰۳
رها دختر ازادی

میگم حالم از تک تکتون بهم میخوره از شمایی که فکر میکنید دختر حتما باید اشپزی بلد باشه ،بعد که بلد نیستین با نیش باز میگید من که دخترم با این سنم اشپزی بلد نیستم یا من که دخترم خجالت کشیدم میبینم این پسره از من خیلی بهتر ارایش میکنه

فاک فاک فاک فاک

چرا اینقدر احمقید؟؟ چرا خرید؟! چرا با نیش باز به خودتون توهین میکند به خودتون انگ میزنید واسه خودتون نقش از پیش تعیین شده مینویسید تازه نه فقط خودتون بلکه هم جنس هاتونم پایین میکشید واجازه میدید یه مشت ادم خرفت به این جنسیت زدگی و کصشر گفتنشون ادامه بدن

خسته شدم خسته شدم خسته شدم از بس هر روز نه تنها تو زندگی روزمره بلکه تو فضای مجازی هم میبینمتون ای کاش می شد سیفون بکشم روتون یا نه گورتونو گم کنید برید برید یه قبری دور هم جمع شید از اون اول صبح تا اخر شب بشینید واسه زندگی ملت واسه تک تک حرفا و کارا و خندیدن ها و ازدواج و لباس و ریدن مردمم تصمیم بگیرید و بشینید قضاوت کنید، فقط گم شید! از دو و اطراف من گم شید همین

 


از پریشب تا حالا افتادم رو دور گوش دادن پادکست های علیرضا اریانفر

لعنتی صداش از اون صداهاست که هی دلت میخواد حرف بزنه حرف بزنه از اون صداها که دلت میخواد بغلش کنی حتی بوسش کنی، بگی لعنتی چقد صدات خوبه فقط مشکل اینجاست از هر ده تا پادکستش 9 تاش شکست عشقیه ،ولی یه سری پادکست هاش هستن اصلا روح و روان ادمو تازه میکنن :)))

دیشب داشتم پادکست لمسشو گوش میدادم گریم در اومد ، لعنتی هرچی تو دلم بودو گفتی نه انگار اونی که زیر اوار ولش کردم زبون باز کرد خلاصه همچین باعث شد یه تلنگری به خودم بزنم ،بقیه پادکستاشم که شکست عشقیه یه جوریه حس میکنم پارتنر خودم منو ول کرده :/

+چقد زدبازی خوبه

+از دست اورد های بزرگ این روزام اینکه از همه بریدم کار درستم هم همین بوده میدونی یه سری ها هستن مثل حدیث باید مثل خودش باهاش رفتار کنی تا اینقد دخالت نکنه اینقد نیش نزنه

+خودتی و خودت... نه اشتباهس ، خودتی و کهکشان داخلت ^_^

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۹ ، ۲۳:۱۶
رها دختر ازادی

میگن هرچی طوفان بزرگتر باشه رنگین کمون بعدش قشنگتره

+فقط امیدوارم رنگین کمون بعد این همه جر واجری و بگایی واقعا قشنگ باشه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۹ ، ۲۰:۳۴
رها دختر ازادی

میگم چرا ملت فکر میکنن چون حالا یه سری اپشن دارن باید حتما ازشون استفاده کنن ؟؟

چرا واقعا ادما فک میکنن حالا که میتونن تولید مثل کنن باید اینکارو کنن

چرا زن ها فکر میکنن حالا که رحم داریم حتما باید بزاییم ؟؟ به یه سری هام که میگی نه من نمیخوام بچه دارشم  میگن نه تو نمیفهمی اصلا ادم که بزرگ میشه دلش میخواد بچه دار شه :/

دوستان فک نکنید فرمول زندگیتون واسه همه کار میکنه مرسی

مثلا ببینید من کلی اپشن دارم که دارمشون ولی ایا باید حتما ازشون استفاده کنم مثل گوه خوری کردن ، بدجنس بودن و .... ایا باید ازشون استفاده کنم ؟؟؟ نه!!

+گوه نخوریم

+ من این چن وقت اعصاب هیچکسو ندارم

+کی اخه میتونه با این پدیده مزخرف پریودی کنار بیاد که خانواده من واسم میرن بالا منبر که تو دختر نیستی و با بدنت مشکل داری :؟ (wtf)

+از فکر کردن،از جنگیدن، از خودم نبودن و گم کردن خودم به شدت خسته شدم

+حالت تهوع پریودی چه کصشریه این وسط؟؟

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۹ ، ۲۰:۱۰
رها دختر ازادی

یه جورایی شروع کردم  به بهتر شدن البته نه نه دروغه الان یه مطلب خوندم درمورد اینکه وبلاگ نویسی رو به اوفوله میگ هی ما اصلا وبلاگ نویس به حساب نمیاییم نه؟؟ یه مشت خاطره هامونو اینجا ثبت میکنیم شاید هم وبلاگ نویس محسوب شیم نمیدونم فقط میدونم حال و حوصله و وقت غصه خوردن واسه وبلاگ هارو ندارم

میدونی یه زمانی که تو میهن بودم خیلی کامنت داشتم البته همش بچه بازی بود میدونی کامنت های چرت که بدرد نمیخورد ولی همین کامنت داشتن کلی برات شوق و ذوق انگیزه داشت ولی به قول هاتف (نویسنده اون مطلب درمورد افول وبلاگ ها) کسی که مینویسه به نظرات بقیه برای رشد و بهتر شدن احتیاج داره ولی اینجا چی ؟؟یا پرشین بلاگ؟؟ با اضافه کردن دنبال کننده میخواستن چیو نشون بدن یا چیکار کنن؟؟ به نظرم فقط اوضاع وبلاگ نویسی بدتر شده اینجا شده شبیه اینستا!! همه دنبال دنبال کننده داشتن هستن نه اینکه بد باشه نه اصلا ،اصلا میگم نویسنده باید مخاطب داشته باشه ولی میگم یه سری فقط دنبال اینن دنبال کننده هاشون بره بالا به طور ظاهری تا دلشون به یه عدد فیک خوش باشه بر فرض که 400 دنبال کننده داری تا وقتی تبادل نظر نیست به چه دردی میخوره؟؟انگار فقط از تو ویترین نگات میکنن خواننده باید اصیل باشه خواننده باید خواننده باشه نکه نقش مترسک سر جالیزو بازی کنه

میدونم شاید حرفم برای همه خوشایند نباشه،میدونم که خودم محتوایی تولید نکردم اصلا همش دردو دل بوده اره ولی اگه نمینوشتمشون حس خفگی بهم دست میداد دیگه جایی برای تخلیه خودم ندارم میدونم چیزام به چشم بقیه یه مشت پرت و پلا به نظر میاد میدونم میدونم ولی احساس میکنم وبلاگ ها قبلن یه فضای زیبا بوده یه جایی اکنده از حس چجوری بگمممم آهان نزدیکی صمیمت

حرف زدن نه کامنت های خشک و خالی بی روح البته هنوز هستن کسایی که قشنگ باهم حرف میزنن ، متن های بلند بالا و مفید میزارن یه سری هام مثل من خاطره هاشونو میزارن من یکی که وقتی اینجا میام خاطره بزارم اصولا یه چیز از این شاخه به اون شاخه میشه همیشه همین بوده حتی تو دفترچه خاطراتم دیگه خیلی وقته حوصلم نمیکشه بلند بنویسم انگار یکی دنبالم کرده نه!!! اصلا یکی دنبال هممون کرده دبگه حوصله نداریم متن های بلند بالا بنویسیم حتی تو دوران راهنماییم هم تو وبلاگم چیز بلند پست نمیکردم از ترس اینکه خواننده نخونه خسته شه :/

چه مرگمونه؟! چه بلایی سرمون اومده؟! دیگه حوصله خوندن متن های بلند بالا نداریم همش میخواییم یه تکست یه متن کوتاه بخونیم انگار اگه دو دقیقه اروم وایسیم سر جامون زل بزنیم به این مانیتور لعنتی به اون صفحه گوشی لعنتی سگ، پاچمونو گاز میگیره

ماها دیگه حوصله همو نداریم حوصله نداریم همو بفهمیم همو درک کنیم همو بخونیم! همش میدوییم دنبال عقربه های ساعت که چی بشه به چی برسیم؟!!! اهههههه دلم تنگ شده تنگ شده به طرز وحشتناکی تنگ شده واسه وقتایی که حوصله همو داشتیم واسه وقت هایی که نظراتمون با حس بود نه از روی تبلیغ و تظاهر ، واسه وب های بلند بالا مثل کیانا که چن وقتیه پست نذاشته واسه وب هایی که حرف دارن توشون حسه چجوری بگم دلم واسه خودمم تنگ شده منم بین این جماعت فراری گم شدم و حتی منم دیگه حوصله متن های بلندو ندارم چه مون شده واقعا؟؟

تو تلگرام اینستا وووووووو حوصله کپشن های بلندو نداریم حوصله متن های طولانی و بدردبخور متن هایی که روحتو میلرزونه متن هایی که چهارتا چیز یادت میده

میدونم میدونم خودمم پراکنده مینویسم خودمم کوتاه مینوسم و از همینجا سعی خودمو میکنم بلندتر بنویسم با محتوا تر بنویسم فقط دلم اون فضارو میخواد میفهمی؟!(فضایی که اینجا پیداش نکردم تا الان به قول یکی از بچه ها که یادم نیست اسمشو میگفت ما میهنی ها فک میکردیم همه چی اکی میشه برمیگردیم خونمون نکه بیان بد باشه ولی حس خونه نمیده!)

پ.ن: عکس اصلا ربطی نداره میدونم مال یه پست دیگه قرار بود باشه ولی یهو منفحر شدم

پ.ن:نمیگم میهنم توش اهل قلم زیاد بود نه فقط خواستم یه گوشه چشمی داشته باشم به اولین سرویسی که باهاش ن.شتم خاطره ساختم و به قولی مثل خونم بود ،میدونی فقط میخواستم یه جا منفجر شم و بگم چمونه که هیچ جا محتوای خوب و عین ادم نداریم چه تو تل چه اینستا ولی میدونی دیدن اینکه وبلاگ ها و فضای وبلاگ نویسی اینجوری به چخ رفته خیلی درداوره

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۰۲:۰۶
رها دختر ازادی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ آذر ۹۹ ، ۲۲:۰۴
رها دختر ازادی

 

گریه کنم ؟

برم دوش بگیرم؟

خاطره هامو ثبت کنم ؟؟

برم رمان باورم کن بخونم و از سوتی های انید ریسه برم و هی بیشتر از شروین خوشم بیاد

برم بخوابم؟؟

اهنگ های جدیدمو گوش بدم که اصلا باهاشون احساس نزدیکی ندارم ولی خب باید از اهنگ های قدیمیم دست بکشم

واسه تجدید روحیه و قوا باید اهنگ های جدید امتحان کنم میدونم باید از این افسردگی درام ولی اخه چجوری

دلم میخواست شال و کلاه کنم برم تو شهرک واسه خودم بچرخم

از نوشته های کلاسیک حالم بهم میخوره

از دین

از چیز های اتئیستی

از خریت و جهل مردم

از خودم که دوماه و نیمه خودمو با این چیزا ازار میدم و عمرمو تلف میکنم، از این مود دارکم از اینکه وبم پر از نق و نوق و انرژی منفی

از این بی هدفی و استرس دائمی که دارم

از این که میفهم از اینکه میدونم باید برم بگردم باید برم بفهمم لمس کنم باید برم حقیقتو کشف کنم

همین الان با نوشتن این ها میخوام بزنم زیر گریه

حس میکنم روحم خیلی سنگینه حس میکنم خیلی زندگی هارو زندگی کردم میفهمی ؟

دلم واسه خاله این ها تنگ شده دلم واسه دوباره دورهم جمع شدن

برای یه شب دیگه با مهسا و حدیث تو خونه مادربزرگه با ساندویچ پرملات حدیث که توش پر شده سویس المانی و کوکتل و خیارشور و کاهو و پنیر و سس های مختلف که با هر گاز یکیشونو امتحان میکنیم و یه بطری بزرگ نوشابه مشکی

دور لپ تاب جمع شدیم ،پنجره بزرگ اتاق مهسا بازه و یه باد خنک بزرگه میپیچه داخل اتاق با اینکه اواخر بهاره

لامپ و شبخواب اتاق خاموشه و تنها نور اتاق ریسه رنگی رو سقف اتاق مهساست

همه دراز کشیدیم زیر پتوهامون ور دل هم جلو لپ تاپ و  کارتون اقای لینکن رو میبینم

امروز عکس تولد خاله فهیمه و زینبو دیدم چقدر حالشون بهتره چقدر قیافه هاشون باز شده چقد شادن ایشالله که همیشه دلشون شاده

الان بوی قورمه سبزی که عمه پخته و بقل دست متینه دماغمو پر کرده هییی

نوشتن حالمو بهتر میکنه، الان دلم میخواد خودمو بندازم تو بغل یکی بزنم زیر گریه و اونقدر گریه کنم تا حالم بهتر شه

اونم محکم بغلم کنه ، پشتمو نوازش کنه و هیچی نگه فقط به حرفام گوش بده و بگه همه چی درست میشه اشکال نداره تو از پسش برمیاد

وبلاگ ها خیلی بهترن از شبکه های اجتماعی دیگه خیلی بهتر....

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۲۲:۴۹
رها دختر ازادی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ آذر ۹۹ ، ۲۲:۵۳
رها دختر ازادی

میگم همیشه قراره همین باشه ؟؟؟

خاطرات و خل بازی هامون یادمون بره؟؟

دوست های صمیمی مونو ول کنیم بریم

یادمون نیاد چی بودیم ؟ خودمونو تو گوشه گوشه های این دنیا جا بزاریم؟؟

الان وب یکی از بچه هارو خوندم که نوشته بود میهن قراره بسته شه رفتم میهنو چک کردم دیدم بخاطر هزینه سرور وچیزهای اخلاقی و اینا دیگه از پس هندل کردن سایت بر نمیان

تو ویکی هم که خوندم یه سال هایی فیلتر شده تو جواب یه نفر هم گفته بود یه سری ها مطالب شنیع ساختن و پاک کردن اون ها طول میکشه میگم ممکنه اینجا هم به این سرنوشت دچار شه ؟؟

ماشالله تو کشور که ازادی بیان نداریم میترسم اینجا چیزی بگیم اینجارو هم نابود کنن و اون موقع تو میمونی و یه سری اه و ناله بقیه :/

خدایی همینو کم داشتیم این وسط

رفتم یه سر زدم به وبلاگ قدیمیم باورم نمیشه از 1395.5.7 شروع کردم وبلاگ نویسی ،اعتقادم داشتم باید یه روز خاص باشه تولد وبم واسه همین گذاشتم هفتم که عدد شانس هم هست

تو اون وب از تابستون شیشم به بعد نوشتم از اردوهام،تولد برادر کوچک ترم ، دوران راهنماییم، حرص خوردنام و....

حالا باورم نمیشه کلا سرور ها داره خاموش میشه همیشه باخودم گفتم یه گوشه میمونه کسی کارش نداره ولی متاسفانه شرایط عوض میشه

به قول معروف زمان همه چیزو می دزده چه خوشیتو چه دردتو

میترسم چن سال بعد الانمو یادم نیاد افکارمو خاطره هامو ..... زودتر از اونکه باید دارم بزرگ میشم

ولی سعیمو میکنم نهایت لذتو از همه جای زندگیم ببرم سعی میکنم وقتی ادم بزرگ شدم مشکل های نوجوونی رو و حس های شیرین بچگی رو از خاطر نبرم... :")

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۹ ، ۱۵:۰۲
رها دختر ازادی